خودت va خودم
یک شب خوب تو اسمون…یک ستاره چشمک زنون…خندیدو گفت کنارتم تا اخرش تاپای جون…ستاره ی قشنگی بود.اروم و نازو مهربون…ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون…اما زیادطول نکشید عشق منو ستاره جون…ماهه اومدستاره رو دزدیدو برد نامهربون… ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی هم زبون… حالا شبا به یاد اون چشم میدوزم به اسمون پ.ن1: چند وقتیه دلم برای خدا تنگ شده آخه یه مدت راهمو جدا کرده بودم پ..ن2: نمی دونم ولی اگه الان تنهام بذاره واقعا ضربه ی سختی بهم می خوره پ.ن3: بلاخره امتحانات تموم شد، داشتم دیوونه می شدم
نوشته شده در یکشنبه 89/10/26ساعت
7:44 عصر توسط زینب نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |